آخرین شبجمعه قبل از ماه مبارک رمضان ، جای شما خالی در یک میهمانی جشن عقد حضور داشتم. (انشاءالله ، خداوند برای همهی مجردها ، وسیلهی ازدواج را فراهم کند.)
در خلال خوش و بش و تمام صحبتهایی که رد و بدل میشد ، یکی از جوانان حاضر در جمع ، با اشاره به سختی روزه در تابستان ، از پدرخانمم پرسید: " آیا خودِ پیامبر ، در سالهای حیاتشان ، در تابستان روزه گرفتهاند؟!"
او در پاسخ گفت: " عزیزم بگو نقشهات چیست؟!! " (یعنی چرا همچین سئوالی رو مطرح میکنی؟!)
راستش را بخواهید دیگه نمیشنیدم چه صحبتهایی بینشون رد و بدل میشه! آخه یاد اون لطیفه افتادم که ...
داشتند یارو رو دار میزدن!! بهش گفتن: " حرف آخرت. چیزی برای گفتن داری؟!"
سفت و محکم گفت: " نه! "
طناب دار رو انداختن دورِ گردنش و چهارپایه رو از زیرش کشیدن. دست و پا زد و با هر جون کندنی بود ، فهموند که یک کاری داره.
با بدبختی گرفتنش و طناب رو از دور گردن وا کردن.
بعد از مدتی که حالش کمی جا اومد بهش گفتن: " چی کار داشتی؟!"
گفت: " دِ آخه لامسّبا داشتم خفه میشدم!! "
مگه میشه توی استخر شیرجه زد و خیس نشد!!
اون جوون خوب و دوست داشتنی اگه کمی مطالعه میکرد و دربارهی فلسفهی روزهداری اطلاعات به دست میآورد ، اصلاً چنین سئوالی نمیکرد.