درس شیرین ریاضی

درس شیرین ریاضی

وبلاگ شخصی مجید یاری
درس شیرین ریاضی

درس شیرین ریاضی

وبلاگ شخصی مجید یاری

آهسته و پیوسته شماره 1 الی 4

دوستان خوبم سلام
همزمان با میلاد پربرکت امام جواد علیه السلام، درج آزمونهای آهسته و پیوسته پایه هفتم را شروع می کنم.

امیدوارم با مطالعه و تمرکز روی این نمونه سئوالات، نمره خوبی در آزمون پایانی کسب کنید.


ای کوی تو قبله ی مراد ادرکنی

ای دادرس روز معاد ادرکنی

ای گشته زفرط جود و احسان و عطا

مشهور و ملقب به جواد ادرکنی


« تولد امام جواد (ع) برشما مبارک باد »



آهسته و پیوسته شماره 1


آهسته و پیوسته شماره 2


آهسته و پیوسته شماره 3


آهسته و پیوسته شماره 4


من ایرانی مسلمان هستم...

دوستان خوبم سلام

امروز روز چهارم فروردینه.

روز شهادت حضرت زهرا صدیقه کبری سلام ا لله علیهاست.

مجبور بودم بیام سرِ کار.

توفیق حضور در هیئت نداشتم. البته محض ریا بگما...

نماز ظهر و عصر رو توی مسجد الغدیر اقامه کردیم و یه روضه ی نقلی و کوچولو هم شنیدیم.


***

 

ادامه مطلب ...

آهسته و پیوسته


دوستان پایه هفتمی سلام


امیدوارم که زندگیتون سرشار از خوبی ها و شادی ها باشه.


آماده بشید لطفاً...


حتماً می گید برای چی؟!!


خُب معلومه...


برای دوره ی درس ریاضی...


چشم به هم بزنین کتاب تموم میشه!!


و نوبت به دوره کردن میرسه.


من اسم دوره کردن رو گذاشتم : " آهسته و پیوسته"


یعنی به آرامی و همیشه درس خوندن.


موفقیت شما، آرزوی ما بزرگتراست.

یاعلی مدد - عزت زیاد

امام مهربانی ها



به آدرس زیر مراجعه کنید.


بعد از بازشدن کمی صبرکنید و به آسمان تصویر کلیک کنید.


اگه لذت بردید من رو هم از دعا فراموش نکنید.



Http://parsico.net/pages/imamreza/


یاعلی مدد - عزت زیاد

شهید احمدی روشن


به یاد شهدای هسته ای...


مادر شهید مصطفی احمدی روشن گریه نمی کرد . همه فکر می کردند از شوک باشد. 


دکتر ها به همسرش می گفتند: کاری کند که به خاطر پسر گریه کند. چند بار به بهانه روضه ی سید الشهدا و گریزهایی که مداح به مصیبت مادر میزد، همه گفتند کار تمام شد، بغضش ترکید.


 اما مادر مصطفی یک هفته بود که گریه نمی کرد، باز هم نکرد. معمایی شده بود برای خودش.


مادر مصطفی در تشییع هم که برای مردم صحبت کرد همه گریه کردند. زار زدند. از ته دل سوختند ، اما خودش، بر خلاف مادرهای دیگر شهدا، گریه نکرد. 


این قصه ادامه داشت  تا وقتی که مقام معظم رهبری خواستند خدا حافظی کنند.


مادر مصطفی به نجوا و با بغضی که صدا را خشدار می کند گفت: 

"آقا من تا امروز برای اینکه دشمن از اشک من شاد نشود، گریه نکردم. حالا هم که..."


آقا فرمودند: " چرا؟! نخیر، گریه کنید ! دشمن غلط می کند که از گریه ی شما شاد شود."


 و مادر خیالش که راحت شد، اذن را که گرفت، بند سد اشکش شکست.