درس شیرین ریاضی

درس شیرین ریاضی

وبلاگ شخصی مجید یاری
درس شیرین ریاضی

درس شیرین ریاضی

وبلاگ شخصی مجید یاری

راهپیمایی روز قدس

کم‌ترین کاری که می‌توانیم برای ملت مظلوم فلسطین انجام دهیم ، 

شرکت در راهپیمایی روز قدس است.

 

ماجرای محاکمه و به آتش افکندن ابراهیم (ع) از دیدگاه روایات

 

    از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود: ابراهیم (ع) ، با قوم خود مخالفت کرده ، خدایانشان را بد گفت - تا آنجا که فرمود - همینکه از او روى گردانیده، و به صحرا براى انجام مراسم عید خود رفتند، ابراهیم داخل بتکده شان شده، با تیشه همه را شکست، تنها بزرگتر از همه را باقى گذاشته، تیشه را به گردن آن آویخت، مردم از عید خود برگشته، خدایان خود را دیدند، که همه خرد شده اند، گفتند: به خدا سوگند که این کار جز از آن جوانى که از خدایان بدگویى مى کرد سر نزده، ناگزیر عذابى بالاتر از این نیافتند که او را با آتش بسوزانند. پس براى سوزاندنش هیزم جمع کردند، و او را نگاه داشتند تا روزى که بنا بود بسوزانند، در آن روز نمرود با لشگریانش بیرون شد، و در جایگاه مخصوصى که برایش درست کرده بودند قرار گرفت، تا سوختن ابراهیم را ببیند، ابراهیم را در منجنیقى قرار دادند، زمین عرضه داشت: پروردگارا بر پشت من احدى غیر از او نیست که تو را بندگى کند، آیا او هم با آتش ‍ سوخته شود؟ فرمود: اگر ابراهیم مرا بخواند، او را کفایت مى کنم. 

     از امام باقر (ع) روایت کرده‌اند که: دعاى ابراهیم(ع) در آن روز این بود: " یا احد یا احد، یا صمد یا صمد، یا من لم یلد و لم یولد، و لم یکن له کفوا احد"  آنگاه، عرضه داشت: " توکلت على الله " خداى تعالى فرمود: " من کفایت کردم، پس به آتش دستور داد براى ابراهیم سرد شو." امام فرمود: دندانهاى ابراهیم از سرما به هم مى خورد، تا آنجا که خداى عزوجل فرمود: " و سالم شو. "  آن وقت ابراهیم از ناراحتى سرما بیاسود، و جبرئیل نازل شده با ابراهیم در آتش به گفتگو پرداخت.

     نمرود گفت: هر کس مى‌خواهد معبودى براى خود بگیرد معبودى چون معبود ابراهیم بگیرد. امام سپس اضافه کرد که: یکى از بزرگان قوم گفت: من به آتش گفتم او را نسوزان. پس ستونى از آتش به سویش زبانه کشید، و در جایش بسوزانید، پس در آن میان لوط به وى ایمان آورده، و با آن جناب مهاجرت کرده، به شام آمد، در این سفر لوط و ساره همراه ابراهیم (علیه السلام ) بودند.

از امام صادق (ع) روایت شده که: مى فرمود: " ابراهیم (ع) وقتى بتهاى نمرود را شکست، نمرود دستور داد دستگیرش کردند، و براى سوزاندنش چهار دیوارى درست کرده، هیزم در آن جمع کردند، آنگاه آتش در آن زده ابراهیم را در آتش ‍ انداخت، تا او را بسوزاند، این کار را کردند و رفتند، تا پس از خاموش شدن آتش بیایند، وقتى آمدند، و از جاى مخصوص نگاه کردند، دیدند ابراهیم(ع)  صحیح و سالم، و آزاد از بند و زنجیر نشسته است. داستان را به نمرود خبر دادند دستور داد تا آن جناب را از کشور بیرون کنند و نگذارند گوسفندان و اموالش را با خود ببرد.

      ابراهیم با ایشان احتجاج کرد و گفت: من حرفى ندارم که گوسفندان و اموالم را که سال‌ها در تهیه آن کوشیده‌ام بگذارم، و بروم، ولى شرطش این است که شما هم آن عمرى را که من در تهیه آنها صرف کرده‌ام به من بدهید، مردم زیر بار نرفته مرافعه را نزد قاضى نمرود بردند، قاضى نیز علیه ابراهیم(ع) حکم کرد که باید آنچه در بلاد اینان به دست آورده اى، بگذارى و بروى، و علیه نمرودیان هم حکم کرد که باید عمر او را که در تهیه اموالش صرف نموده به او بدهید، خبر را به نمرود بردند، دستور داد دست از ابراهیم بردارند، و بگذارند با اموال و چارپایان خود بیرون شود، و گفت: او اگر در بلاد شما بماند دین شما را فاسد مى‌کند و خدایان شما را از بین مى برد.

 

   نقلی است که می‌گوید: " در میانه‌ی آتش عظیمی که نمرودیان فراهم کرده بودند ، پروانه‌ای (حشره‌ای)‌ در آمد و شد بود و چندین بار مسیر نهر آب و محل سوزاندن ابراهیم(ع) را طی کرد. از او پرسیدند که علت این کارش چیست؟ پاسخ داد که برای خاموش کردن آتش ، آب می‌آورم! گفتند آخر این آب که نمی‌تواند آتشی به این عظمت را خاموش کند!!

پروانه گفت: می‌دانم ! اما می‌خواهم کاری را که از دستم بر می‌آید ، انجام دهم."

 


عزیز دلم ، در راه خدا قدم بردار ، 

هر چند که به ظاهر کم و کوچک باشد.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد